زوریک یعنی جنگجو و زرمنده !
یار مهدی |
۱۶:۵۰ |
۰ نظر
سرگذشت اولین شهید ارمنی در جنگ هشت ساله - شهید زوریک مرادی که در جبهه پیرانشهر آذربایجان غربی به شهادت رسید.
شب عملیات که رسید با هم به خط مقدم رفتیم مانند یک شیر که به بیشه می زند با غرورمی جنگید، با هجمه ای که دشمن به ما وارد کرد یک مرتبه او را که مثل یک مرغ پرپر می زد دیدم. به بالای سرش که رسیدم نفس آخر را کشید ، دستش را بالا آورد و روی سینه اش با صلیب نقشی بست او اولین شهید ارمنی در دفاع مقدس است. نام جاودانش زوریک به معنای جنگجو و رزمنده بود.7تیرماه 1339 در تهران به دنیا آمد. اوفارغ التحصیل دبیرستان کوشش مریم بود و درتمام دوران تحصیل خودتا قبل از سربازی همیشه شاگرد ممتاز بود. همزمان با آزمون کنکور ورود به دانشگاه ، عشق به وطن و انجام وظیفه خود درقبال میهنش او را به خدمت سربازی کشاند.درسالهای تحصیل دوران ابتدایی در دبستان ساهاکیان با این که به اتفاق والدین و 4 خواهر خویش: دیانا اُفیک ژان و روبینادر یک اطاق زندگی میکرد،لیکن همیشه شاگرد اول بود. تحصیلات دوره راهنمایی و متوسطه را در دبیرستان ارامنه کوشش داوتیان ادامه داد، اما درعین ناباوری خویشاوندان ودوستان و با وجود قبولی در امتحانات اعزام به خارج، این جوان بااستعداد، سال آخر دبیرستان را ناتمام گذارده و داوطلبانه چند ماه پیش از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به خدمت سربازی رفت. پس از طی سه ماه دوره آموزشی در شاهرود به لشگر ارومیه منتقل شد. سرانجام بعد از هشت ماه خدمت و در حدود سه ماه پس از اینکه همرزمانش با استفاده از باقیمانده پلو و چوب کبریت، برایش کیک آماده کرده و جشن تولد او را در سنگر برگزار کردند بر اثر اصابت ترکش خمپاره و جراحت شدید، تقریبا روز بعد از شروع جنگ تحمیلی به خیل عظیم شهدای دوران هشت سال دفاع مقدس پیوست. وی اولین شهید نظامی ارمنی تاریخ جنگ تحمیلی عراق علیه ایران محسوب میشود. با شهادت زوریک کوچه ای که وی در محله حشمتیه(سردارآباد) در آن ساکن بود، در سوگ فرو رفت. همسایگان مسلمان اطراف منزل خانواده مرادیان دسته دسته با گریه همدردی خود رااعلام میکردند.آنها، 2حجله نیز برای شهید مرادیان در سر کوچه قرار دادند.پیکر اولین شهید نظامی ارمنی زوریک مرادیان، پس ازانجام مراسم مذهبی در روز24 مهر1359 درگورستان ارامنه (در جاده خراسان) در میان حزن و اندوه جمعیت کثیری به خاک سپرده شد. مادرش کاتارینه هنرچیان از خاطرات تنها پسرش می گوید: یک روزصبح بیدار شدم به پدرش گفتم: خیلی نگران و دلواپس هستم. شب خواب دیدم، مثل اینکه زانوی زوریک تیر خورده و خونی شده بود. جیغ کشیدم، ولی زوریک دست گذاشت روی پایش و گفت چیزی نشده است. تقریبا روز بعداز شروع جنگ تحمیلی به خیل عظیم شهدای دوران 8 دفاع مقدس پیوست. روز بعد توی کوچه دو سرباز را دیدم که همین;طور به درب ما نگاه میکردند،مثل اینکه دنبال آدرسی باشند. گفتم، خدایا اینها کی هستند؟ چند قدم نرفته،باز ایستادم. همسایه های ما همه مسلمان بودند. ما در حشمتیه زندگی میکردیم و درآن موقع همسایه روبه رویی ما از آن طرف آمد. از زبان سربازها فقط نام مرادی را شنیدم: سرباز زوریک مرادی خانه شان کجاست؟برگشتم، گفتم: بله پسرم است، من مادرش هستم. چیه، شما دوستان زوریک هستید؟ یک کاغذ دردستش بودو هی آن کاغذ را توی دستش جمع میکرد. گفت: مادر، تو خونه تون مرد هست؟این را که گفت، من جیغ کشیده واز هوش رفتم ودیگر چیزی نفهمیدم. چشم باز کردم و دیدم تمام همسایه ها و فامیل جمع شده اند. فهمیدم که پسرم شهید شده است. از آن روز به بعد شوهرم زمینگیر شد.فقط9 نوبت دربیمارستان بستری شده است.او نتوانست سر کار برود.دوستان مسلمان زوریک برایش حجله گذاشتند،بالا وپایین کوچه وخیلی زیاد با ما همدردی ونسبت به ما ابراز محبت کردند. برای زوریک درمسجد ختم گرفتند. بعدازچهلم زوریک یکی ازدوستان مسلمان او نیز در کوچه ما به شهادت رسید. به ما گفتند چون زوریک اول شهید شده، اسم کوچه را به نام زوریک مرادی میگذاریم، ولی شوهرم نپذیرفت: حسین نیز از دوستان زوریک بوده و آن دو همبازی بوده اند. اسم کوچه را به نام حسین بگذاریدو اسم کوچه را به نام حسین گرامی،نامگذاری نمودند. با وجود اینکه 34 سال از شهادت پسرم می گذرد غذاهایی که او دوست داشت را درست نمی کنم؛ او ماکارونی و کتلت خیلی دوست داشت.غم از دست دادن زوریک شوهرم را سخت افسرده کرده بود و تا چند وقت نمی توانست به سر کار برود. واهان پیش از شهادت پسرمان بارها به پیرانشهر رفته و در پادگان آنجا با زوریک دیدار کرده بود، برای همین بعد از اینکه پسرم از بین ما رفت با دلی آکنده از اندوه با پیمودن راهی دراز بار دیگر به آن پادگان رفت و در ملاقات با فرمانده و سربازان همرزم پسرم از آنان بسی دلجویی و ارج و احترام دید و تا حدودی تسکین یافت. از آن روز به بعد شوهرم زمین گیر شد و دیگر نتوانست سر کار برود. پدرش دوبار زوریک را در خواب دیده است: زوریک به پدرش نزدیک شده و میگوید:پدر چرا اینجا ایستاده ای؟ پدرش گفت:پس چکار کنم؟ گفت: بیا اینجا پیش من، ببین چه باغ بزرگی خریده ام، ببین چه باغی است، وسط آن، درخت سیب قرمز است. پدرش بعد از شهادت زوریک مریض شد و فوت کردو دخترم نیز به m.s دچار گردید.ما تمام وسایل زوریک را حفظ کردیم، حتی لباسی را که آخرین بار به تن داشته است. یاد و نام مدافعان ایران زمین جاودان باد منابع : پورتال بنیاد شهید ، جام جم آنلاین
شب عملیات که رسید با هم به خط مقدم رفتیم مانند یک شیر که به بیشه می زند با غرورمی جنگید، با هجمه ای که دشمن به ما وارد کرد یک مرتبه او را که مثل یک مرغ پرپر می زد دیدم. به بالای سرش که رسیدم نفس آخر را کشید ، دستش را بالا آورد و روی سینه اش با صلیب نقشی بست او اولین شهید ارمنی در دفاع مقدس است. نام جاودانش زوریک به معنای جنگجو و رزمنده بود.7تیرماه 1339 در تهران به دنیا آمد. اوفارغ التحصیل دبیرستان کوشش مریم بود و درتمام دوران تحصیل خودتا قبل از سربازی همیشه شاگرد ممتاز بود. همزمان با آزمون کنکور ورود به دانشگاه ، عشق به وطن و انجام وظیفه خود درقبال میهنش او را به خدمت سربازی کشاند.درسالهای تحصیل دوران ابتدایی در دبستان ساهاکیان با این که به اتفاق والدین و 4 خواهر خویش: دیانا اُفیک ژان و روبینادر یک اطاق زندگی میکرد،لیکن همیشه شاگرد اول بود. تحصیلات دوره راهنمایی و متوسطه را در دبیرستان ارامنه کوشش داوتیان ادامه داد، اما درعین ناباوری خویشاوندان ودوستان و با وجود قبولی در امتحانات اعزام به خارج، این جوان بااستعداد، سال آخر دبیرستان را ناتمام گذارده و داوطلبانه چند ماه پیش از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به خدمت سربازی رفت. پس از طی سه ماه دوره آموزشی در شاهرود به لشگر ارومیه منتقل شد. سرانجام بعد از هشت ماه خدمت و در حدود سه ماه پس از اینکه همرزمانش با استفاده از باقیمانده پلو و چوب کبریت، برایش کیک آماده کرده و جشن تولد او را در سنگر برگزار کردند بر اثر اصابت ترکش خمپاره و جراحت شدید، تقریبا روز بعد از شروع جنگ تحمیلی به خیل عظیم شهدای دوران هشت سال دفاع مقدس پیوست. وی اولین شهید نظامی ارمنی تاریخ جنگ تحمیلی عراق علیه ایران محسوب میشود. با شهادت زوریک کوچه ای که وی در محله حشمتیه(سردارآباد) در آن ساکن بود، در سوگ فرو رفت. همسایگان مسلمان اطراف منزل خانواده مرادیان دسته دسته با گریه همدردی خود رااعلام میکردند.آنها، 2حجله نیز برای شهید مرادیان در سر کوچه قرار دادند.پیکر اولین شهید نظامی ارمنی زوریک مرادیان، پس ازانجام مراسم مذهبی در روز24 مهر1359 درگورستان ارامنه (در جاده خراسان) در میان حزن و اندوه جمعیت کثیری به خاک سپرده شد. مادرش کاتارینه هنرچیان از خاطرات تنها پسرش می گوید: یک روزصبح بیدار شدم به پدرش گفتم: خیلی نگران و دلواپس هستم. شب خواب دیدم، مثل اینکه زانوی زوریک تیر خورده و خونی شده بود. جیغ کشیدم، ولی زوریک دست گذاشت روی پایش و گفت چیزی نشده است. تقریبا روز بعداز شروع جنگ تحمیلی به خیل عظیم شهدای دوران 8 دفاع مقدس پیوست. روز بعد توی کوچه دو سرباز را دیدم که همین;طور به درب ما نگاه میکردند،مثل اینکه دنبال آدرسی باشند. گفتم، خدایا اینها کی هستند؟ چند قدم نرفته،باز ایستادم. همسایه های ما همه مسلمان بودند. ما در حشمتیه زندگی میکردیم و درآن موقع همسایه روبه رویی ما از آن طرف آمد. از زبان سربازها فقط نام مرادی را شنیدم: سرباز زوریک مرادی خانه شان کجاست؟برگشتم، گفتم: بله پسرم است، من مادرش هستم. چیه، شما دوستان زوریک هستید؟ یک کاغذ دردستش بودو هی آن کاغذ را توی دستش جمع میکرد. گفت: مادر، تو خونه تون مرد هست؟این را که گفت، من جیغ کشیده واز هوش رفتم ودیگر چیزی نفهمیدم. چشم باز کردم و دیدم تمام همسایه ها و فامیل جمع شده اند. فهمیدم که پسرم شهید شده است. از آن روز به بعد شوهرم زمینگیر شد.فقط9 نوبت دربیمارستان بستری شده است.او نتوانست سر کار برود.دوستان مسلمان زوریک برایش حجله گذاشتند،بالا وپایین کوچه وخیلی زیاد با ما همدردی ونسبت به ما ابراز محبت کردند. برای زوریک درمسجد ختم گرفتند. بعدازچهلم زوریک یکی ازدوستان مسلمان او نیز در کوچه ما به شهادت رسید. به ما گفتند چون زوریک اول شهید شده، اسم کوچه را به نام زوریک مرادی میگذاریم، ولی شوهرم نپذیرفت: حسین نیز از دوستان زوریک بوده و آن دو همبازی بوده اند. اسم کوچه را به نام حسین بگذاریدو اسم کوچه را به نام حسین گرامی،نامگذاری نمودند. با وجود اینکه 34 سال از شهادت پسرم می گذرد غذاهایی که او دوست داشت را درست نمی کنم؛ او ماکارونی و کتلت خیلی دوست داشت.غم از دست دادن زوریک شوهرم را سخت افسرده کرده بود و تا چند وقت نمی توانست به سر کار برود. واهان پیش از شهادت پسرمان بارها به پیرانشهر رفته و در پادگان آنجا با زوریک دیدار کرده بود، برای همین بعد از اینکه پسرم از بین ما رفت با دلی آکنده از اندوه با پیمودن راهی دراز بار دیگر به آن پادگان رفت و در ملاقات با فرمانده و سربازان همرزم پسرم از آنان بسی دلجویی و ارج و احترام دید و تا حدودی تسکین یافت. از آن روز به بعد شوهرم زمین گیر شد و دیگر نتوانست سر کار برود. پدرش دوبار زوریک را در خواب دیده است: زوریک به پدرش نزدیک شده و میگوید:پدر چرا اینجا ایستاده ای؟ پدرش گفت:پس چکار کنم؟ گفت: بیا اینجا پیش من، ببین چه باغ بزرگی خریده ام، ببین چه باغی است، وسط آن، درخت سیب قرمز است. پدرش بعد از شهادت زوریک مریض شد و فوت کردو دخترم نیز به m.s دچار گردید.ما تمام وسایل زوریک را حفظ کردیم، حتی لباسی را که آخرین بار به تن داشته است. یاد و نام مدافعان ایران زمین جاودان باد منابع : پورتال بنیاد شهید ، جام جم آنلاین
- ۹۳/۰۵/۱۰