وبسایت بسیجیان پایگاه شهید مطهری ده آباد

پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیب نرسد امام خمینی ره

وبسایت بسیجیان پایگاه شهید مطهری ده آباد

پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیب نرسد امام خمینی ره


تا حالا با آفتابه شربت تو توالت خوردی؟


خاطره ای از یک ازاده از اردوگاه موصل 4 سال 67

به گزارش پایگاه خبری ندای ندوشن : سلام تا حالا با آفتابه شربت تو توالت خوردی؟ ما ۴ نفر در اردوگاه موصل ۴ سال ۶۷ به لحاظ اینکه از اتاقمون برای ده فجر لوازم ممنوعه به قول عراقی ها گرقته بودند.(لوازم ممنوعه .عکس امام..روزنامه دست ساز..عکس .کاریکاتور صدام…….خبلی چیزهای دیگه) توسط حزب بعث بازداشت موقت شده بودیم که برای محاکمه به بغداد اعزام

شویم برای همین توی اردوگاه در سلول های جدای از اتاق نگهداری می شدیم و غذا محدود تر از بقیه اسرا که در اردوگاه بودند داده میشدیم و کلا محدودیت خروج از سلول هم داشتیم و یه سلول ۴ در ۳ جنب مطبخ همون اشپزخانه نگهداری می شدیم که حدودا ۱۰۰ روز هم طول کشید تا برای محاکمه در دادگاه انقلاب عراق به بغداد برده شدیم.

غروب، موقعیکه تمام اسرا ۵ بعد از ظهر به داخل اتاق ها هدایت میشدند تازه نوبت ما بود که ۱۰ دقیقه برای رفع حاجت از سلول خارج شویم،یه نگهبان درب سلول و یکی هم درب توالت منتظر بدرقه ما میشد و غذا محدود و آب محدود بود، اجازه بردن اب یه سلول هم نبود.

ما مثل فیلتر هوا شده بودیم دلیلش این بود که پشت این سلول مطبخ بود و محل عبور دود آشپزخانه شده بود و ما هم همچون فیلتر هوا رو تسویه میکردیم برای شستن صورت و رفع حاجت که به توالت میرفتیم از داخل بینی دود غلیظ بیرون میومد و چون روز ها هم جلو سلول یه نگهبان بود که اسرا چیزی به ما اضافه بر سازمان نرسونند.

یه روز با غفلت نگهبان …یکی از بچه ها اومد پشت درب سلول و گفت که داخل یه آفتابه در توالت سوم ردیف اول یه آفتابه پر شربت براتون قرار میدم و موقع رفع حاجت فیض ببرید و خلاصه گذشت تا عصر شد و نوبت به ما رسید و نگهبان گفت زود برید و زود برگردیدحالا ما ۴ نفر چطوری بریم که نگهبان هم متوجه نشده نزدیک توالت که ۲۰ متری فاصله داشت رسیدیم سریع هماهنگ کردیم یه نفر بایسته بیرون و بگه آب قطع و افتابه رو هم بگیره دستش و توزیع کنه شربت رو نگهبان هم خوشبختانه جلو نیومد و امورات وفق مراد شد توی توالت یه شربت سیر نوشیدیم البته با لوله آفتابه و برگشیم به سلول ها این کار چند روزی ادامه داشت.

حالا جالبتر از این رو بگم توی این بخور بخور شربت و اطلاع رسانی قبل تامین شربت یه سری اطلاع رسید و توالت رو شمارش عوض کردن و بالاخره وقت موعود فرارسید مثل همیشه از سلول که بیرون آمدیم این دفعه نگهبان.

عراقی قبل از ما برای رفع حاجت رفته دست بر قضا همون توالتی رفته بود که شربت بود و همون آفتابه را استفاده کرده بود وقتی من رسیدم درب ورودی اون خارج شد ومن وقتی دست و لباس جاسم رو دیدم فهمیدم ای دل غافل رکب خوردیم خر بیار معرکه بار کن ………به من گفت شنو هذا (چیه این) آفتابه به دست نیمی از شربت< نیمی دیگر بر اعضا جوارح جاسم لباس جاسم هم چسبیده به بدن رنگ زرد شربت هم نمایان گفتم (ما ادری شتگول)نمیفهم چی میگی؟

گفت قشمار ..ماتدری لو ماتشوف (نمی فهمی میبینی که )

خلاصه اون روز من ممنوع الرفع حاجت شدم!!!

همین سرباز رفته بود و به فرمانده ایرانی اردوگاه که اون موقع محرم آهنگران بود جریان رو تعریف کرده بود وخلاصه چند روزی رفع حاجت با اعمال شاقه داشتیم.نگهبان قبل از ورود به توالت تمام ۴۰ یا ۵۰ تاآفتابه ها را چک می کرد قبل خروج برای توالت تمام توالت ها رو نگهبان ها تفتیش می کردند بعد نوبت ما میشد وچند وقتی تا آب از اسیاب بیافته محروم از نوشیدن شربت در آفتابه اون هم داخل توالت بودیم……………

خاطرات اسراء(برداشت از وبلاگ داستان اسارت ما )

منتظر نظرات شما عزیزان هستیم!

یار مهدی

  • یار مهدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">